- آقای عزیز ، امکان داره سیگارتونو خاموش
کنید؟
آقای عزیز نگاهم می کند.
از سوراخ های بینی اش، رشتههای دود، مثل ارواح گریزان از جهنم، در آسمان کوچک
تاکسی به پرواز در میآیند.
آقای عزیز از من میپرسد:
- ناراحتی؟
امروز او اولین کسی است که حالم را میپرسد.
فکر میکنم، به راحتیها و ناراحتیهایم. به گربهی سیاه همسایه که دو تا از ماهیهای
حوض را برای تولههایش برد.
- ببخشید، به بچه گربه چی میگن؟
آقای عزیز با انبوهی از دود جواب میدهد:
- کره خر ...
نمیدانم با من بود یا با بچههای گربه همسایه!
سرفه می کنم.
- نگفتی؟ ناراحتی الان؟
همیشه جواب دادن از سئوال کردن برایم سختتر بود، خیلی سختتر.
سرم را به راست و بعد به چپ تکان میدهم.
مثل شاگرد مدرسههایی که از خیابان خلوتی رد می شوند.
دود سیگار، شبیه مه غلیظ مردابهای وحشتناکِ کابوسهایم غلیظ و غلیظتر می شود.
سرفه میکنم و از چشمهایم اشک جاری میشود.
آقای عزیز به فیلمی که از شیشههای تاکسی پخش میشود نگاه میکند.
عبور و مرور درختها و آدمها و کلاغها،
و من شدیدا دلم تخمه آفتابگردان میخواهد.
نه برای شکستن، برای مکیدن شوریهایش.
حالم از تلخیِ دود سیگار به هم میخورد.
راننده، بیخیال مثل عروسک کوکی، کارش را میکند.
ترمز، کلاچ ، دنده یک، دو، سه و دوباره ترمز.
چراغ قرمز ، سبز و زرد و دوباره ....
- آقای عزیز ، میشه شیشه رو بکشین پایین؟
آقای عزیز سرش را بر میگرداند و نگاهم میکند.
نگاهش مزهی کتک میدهد و طعم فحش، فحشهای بد، فحشهای خیلی بد.
- تنت میخاره نه؟
نمیدانم آقای عزیز از کجا میداند که پوستم میخارد!
تمام تنم میخارد، از درون و بیرون و سرم و درون سوراخهای بینیام و از همه بیشتر
درون
چشمهایم.
امشب میروم حمام، تمام خارشهایم را سرانگشتهای قطرههای آب میخاراند، مهربان و
نرم، مثل مادربزرگ.
- شما مادربزرگتون مرده؟
آقای عزیز دوباره سرش را بر میگرداند، سوراخهای بینیاش گشاد شده است.
و چشمهایش از هم دریده و سرخ. رنگش تقریبا شبیه رنگ گل رز باغچهی همسایه است.
-بابات مرده مرتیکه الدنگ ....
آقای عزیز با دستهایش یقهام را میگیرد.
راننده از یکنواختیاش بیرون میآید و دست او را از یقهام میکشد بیرون،
صدای راننده را میشنوم که با پوزخند میگوید:
- ولش کنید آقای عزیز، مشکل داره بنده خدا
احساس عریان بودن میکنم.
همه چیز مرا همه میدانند.
آقای عزیز میداند پدرم مرده است و راننده هم میداند که من مشکل دارم.
دست راستم را بین پاهایم می گذارم، مثل آدم، آدم بدون حوا.
عریان بودن را دوست ندارم، حتی در حمام، همیشه با لباسهایم به زیر دوش میروم.
لباس هایم پوششی برای تنم، و تنم پوششی برای رازهای من است، رازهایی که کسی
نمیداند، خدا کند کسی نداند.
می ترسم.
آقای عزیز سیگار دیگری را بر لب میگذارد.
صدای کشیدن چیزی بر چیزی و بعد جرقهای و نوری، خوشم میآید، شبیه تولد است.
بوی باروت و دوباره، دود، غلیظتر از قبل.
به این فکر میکنم که اگر این راست باشد که کسی را که دوست داری درون دلت منزل
میکند، بیچاره کسی که درون دل آقای عزیز است! طفلک حتما تا حالا خفه شده است!
شیشهی دری که کنار آن نشستهام دستگیره ندارد.
سعی میکنم با دست آن را پایین بکشم.
چه تقلای بیهودهای و چه نگاههای خشمناکی از راننده که برق نگاهش از آینه، مثل سیلی
میخورد توی گونهام.
چیزی درونم میگوید: عادت میکنی.
راست میگوید، من به خیلی چیزهای بد و بدتر و خیلی بدتر هم عادت کردهام.
دود را میمکم.
با نیهای بینیام
تلخ و غلیظ است.
درونم نفوذ میکند،
احساس میکنم عدهای درونم سرفه میکنند.
و من پژواک تمام سرفهها را قورت میدهم.
نفس عمیق میکشم.
آقای عزیز بر میگردد و نگاهم میکند.
نگاهش کودکانه است و پر از سئوال!
- آقای عزیز ، یه نخ سیگار دارید؟
سئوال و تمسخر از نگاه راننده میبارد، از آینهای که چشمهایش را درآن قاب گرفته
است
نگاهم میکند.
آقای عزیز میخندد.
ردیف دندانهایش شبیه پلههای ساختمان قدیمی خانهی عمه من است.
بالا و پایین و بالاتر و پایینتر.
- چی شد یهو؟ تو که نفست داشت بند میومد؟
واژههایش دود آلود است.
یک نخ سیگار سفیدِ باریک با نیمتنهی زرد بین انگشتهای آقای عزیز، روبروی من.
- بفرما داداش.
می گیرم.
- ممنون
نگاهش میکنم، اینبار طوری دیگر.
صدای کشیدن چیزی بر چیزی میآید.
و تولدی در من به وقوع میپیوندد.
جرقهای و نوری.
و دود در دود
- همینجا پیاده میشم.
راننده نگاهم میکند و میخندد.
آقای عزیز میگوید:
- کجا رفیق، تازه داشتیم با هم حال می کردیم.
نگاهش میکنم و لبخند میزنم.
پیاده میشوم.
با رشتههای از دود، دودهای به همآمیخته و درهم گره خورده.
پایینتنهی زرد سیگار بین لبهایم جا خوش کرده است.
آدم چه ساده عادت میکند، آدم چه ساده به چیزهایی که نمیخواهد عادت میکند.
عمیقتر پک میزنم.
انگار با خودم لج کردهام.
دود، رقصکنان، مثل رویاهای بیسرانجامم، به آسمان تاریکِ شب عروج میکند.
دلم میخواهد دستهای مراهم بگیرد و با خود ببرد.
پیرامونم ظلمات است.
ماشین و راننده و آقای عزیز از من دور میشوند.
و من از خودم دورتر ...
دور میشوم و پشت سرم دانه دانه دود میکارم.